منتظر ظهور

...امام زمانی باش...

۶ مطلب با موضوع «امام زمان(عج)» ثبت شده است

بعد از این انتظار می آید 

                                   همنفس با بهار می آید

            گفته بودم که صبر کن ای دل                               

                                                           عشق روزی به کار می آید

  گوش کن، ها، صدای شیهه اسب 

گوئیا یک سوار می آید  

                                 یعنی آن آشنای شور انگیز 

      آری آن بیقرار می آید                     

                                                              عجل الله کار خود را کرد

با دم ذوالفقار می آید     

 

الههم عجل لولیک الفرج 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۶
صادق زاده

سلام، سلامی به وسعت دل های منتظر، سلامی به بزرگی غم دلهای منتظران هنگام غروب جمعه.....

چقدر هوا دلگیر است روزهای جمعه....دلم میگیرد آقا از این همه دوری، از این همه انتظار، از این همه.....

نمیدانم به کدامین گناه کرده و ناکرده باید انقدر انتظار بکشیم،سؤالی در ذهنم ایجاد شده؛ آیا این همه منتظر که به جمعه ظهور نرسیده و رفته اند تاوان گناه و ناشکری گذشتگان را پرداخته اند یا......

نمی دانم، آیا وقت آن نرسیده که جوانان مشتاق از حضورتان بهرمند شوند آقا؟؟!!

دلم میگیرد، دلم میگیرد وقتی نوجوان هم هیئتی ام از دوری و هجران شما گله می کند آقا...... او که دیگر پاک است، او چرا باید در این هجران بسوزد؟؟!!!!!!!!

هر بار وقتی ماجرایی از ماجراهای برنامه تلوزیونی "از لاک جیغ تا خدا" را میشونم از خود میپرسم؛ که آیا من آنقدر لیاقت ندارم که امام زمان(عج) باری به خواب من هم بیاید و کمکم کند؟؟؟؟ یا حداقل نشانی در حد فهم من نشانم دهد تا بفهمم حواسشان به من هم هست.......

اگر نه،پس چطور می تونم خود را شیعه بنامم؟؟؟ اگر هم لیاقت دارم، پس چرا پسرفاطمه(س) نظری به من نمی کند؟؟؟؟؟

اما نه، ناشکری نخواهم کرد!!!!! همین که من دانشجو توانسته ام خود را تا حال از گناه در امان نگه دارم همه از نگاه های مهدی فاطمه است که نشان میدهد حواسش به من هم هست :))

یک لحظه دلگرم شدم، انگار که کسی تلنگری به من حین نوشتن زد که ناشکری نکن دختر...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۶
صادق زاده

باز هم تسبیح بسم‌الله را گم کرده‌ام
ماه من کی می‌رسی؟ من راه را گم کرده‌ام

طره از پیشانی ات بردار ای خورشید من

در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام

در میان مردمان دنبال آدم گشته ام

در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام

زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست

در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام

خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم

حال میبینم که حتی چاه را گم کرده ام

زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط

سرنخ این رشته کوتاه را گم کرده ام

"علیرضا بدیع"


http://ups.night-skin.com/up-94-02/image-95334e81225692203c630e9a7612d39df0630426b86e721323ab22aca1316ac0-V.jpg

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۷
صادق زاده

http://axgig.com/images/09854937186438153001.jpg

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار، ابر بهاری، ببار، کافی نیست

چنین که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار کافی نیست  

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند

برای کشتن حلاج دار کافی نیست

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپید بختی این روزگار کافی نیست

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست 

"فاضل نظری"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۵
صادق زاده

http://rozup.ir/up/khadememahdi/Pictures/si2sAfRV_535_1.jpg

 

ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺭﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺁﺫﯾﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ.ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺨﺘﻠﻂ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺟﺪﺍ.
ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺮﻗﺼﻨﺪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﻠﺲ ﮔﺮﻡ ﺷﻮﺩ.
ﺁﺧﺮ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ. ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻮﺩ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﺐ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﺤﺮﻣﻨﺪ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﻠﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺎﻻﺭ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻣﺤﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
ﺁﻫﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ.ﺍﯾﻦ ﺗﺎﻻﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﻧﯿﺴﺖ 
ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﻌﺼﯿﺖ ﮐﻨﯿﺪ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻫﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺣﺘﯽ خان دایی ﻭ.…
=====
ﺍﻣﺎﮐﺎﺵ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻤﺎﻥ نیز می آمد.ﺣﻖ ﭘﺪﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮ ﻣﺎ
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩﺍﻭ ﻧﺒﺎﺷﺪ؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﻋﻮﺕ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﺑﻪ ﺗﺎﻻﺭ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺗﺎﻻﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ:
ﻭﺭﻭﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ!
ﺩﻭﺭﺗﺮﻫﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻋﺮﻭﺳﯿﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﯿﺎﻡ.…ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ.ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻣﺎ..
ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍ خوشبختی ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩ.…
=====
ﭼﻪ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ.ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺳﻔﺮﻩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ،ﺑﺎ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ،ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﻋﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﮑﻨﯽ!
ﻣﺎ ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﭘﺮﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ. ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ.
ﺳﯿﺪﺍﺑﻦ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺍﺏ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ: ﺭﺑّﻨﺎ ﺷﯿﻌﺘﻨﺎ ﻣﻨّﺎ
ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ!ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﻧﺎﻣﺮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ.…ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ.…
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﻝ ﺭﺍﺿﯽ ﺍﺕ میگذرانیم،ﺑﺪﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ
........
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۵۶
صادق زاده

http://www.hammihan.com/users/status/thumbs/thumb_HM-20138231714665180831410846219.6212.jpg


ای مهربان ! نمی دانم عکس نورانیت را در کدامین فصل غم انگیز و بی ترانه ی دلم به تماشا نشسته ام که این گونه مست دیدار تو شدم . نمی دانم پای درددل کدامین دلشکسته تر از خود نشستم که این چنین , دل بی تابم را بی قرار تو ساخت , خبر ندارم , قطره قطره اشکم را در کدامین گلدان تنهایی ریختم که گل مهر تو رویید و شعرهای غمگینم برای رسیدن تو به پرواز درآمد، راستی من بر سنگفرش کدامین دل نورانی به دنبال ردپای تو گشته ام.

من از غصه پرغم روزهای خاکستری دلم , از جمعه های دلگیری که بی رخ ماه تو گذشته , نوشته ام و آن قدر در این چین خوردگی سکوت به دنبال آوایی از تو گشته ام تا سهمم شفقی سوخته از آه آرزومندانت شد و حسرتی بی نهایت که سر به آسمان کشید .

مولای مهر ! در پس کوچه غبار گرفته ی وجودم , غرق رویا , در گوشه ای از سجاده ی انتظار , ماتم زده به یادت قلم به روی کاغذ می کشم و تو را می خوانم, ای پر صلابت ترین رهگذر زمان , با رایحه ی دل انگیز وجودت , وجودم را از هر غباری , غباررویی می کنم , کمکم کن ! که نیازم را که سرچشمه دلبستگی به دنیاست به حراج بگذارم و جسم خاکیم را به آن سوی حصار غرور و خودخواهی پرواز دهم.

آری این تولدی نو است برای من , آن هم در بهار جوانی , زیباترین سهم من از تقدیر .

حال مرا می شناسی من همانم , گدای سمج , که ره خانه ات را در کودکی به خاطر سپردم و در نوجوانی سفره نیازم را وقت زمزمه عهد گستردم و در جوانی در هر صبح و آدینه , هنگام هق هق خیس ندبه بست نشستم که در برویم بگشایی .......

رحمی کن ای سراسر مهر و رحمت ! چند صباحی بیشتر باقی نیست , لحظاتم را به رایحه ی دعا و تسبیح معطر خواهم ساخت , با هق هق خیس دیده ام , دل انتظار را حکاکی خواهم کرد و با لبخند شوق دیدارت, جاده ی انتظار را چراغانیخواهم کرد تا ابتدای جاده ظهور , روزهایم را که پر بغض و حسرت ظهورت شده در جاده انتظار پرپر خواهم کرد که میزبان قدم های مبارکت باشد .

می خواهم از عمق وجودم فریاد بزنم و بگویم : ای سبز ترین غزل من , اگربیایی خاک پایت را سرمه چشمانم می کنم پس: طلوع کن
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۴۴
صادق زاده